خیلی سخته که دلت گیرکنه به قلاب ماهیگیری
که دلش ماهی نمیخواد
وفقط برای تفریح
اومده ماهیگیری
دیشب درخواب ناگهان خدادرگوشم گفت:توراچه به عشق؟گفتم چرا؟
گفت:تودرخوابی وعشقت درآغوش دیگری...
لبخندی زدم وگفتم:...
خدایااین مخلوق توست:شایدتودرخوابی...
وخبرازرسم دنیانداری
حالا که رفته ای ...
ببین ...
دیگر آن کودکی نیستم که دهانش بوی شیر میداد ...
حالا بزرگ شده ام ...
دهانم بوی سیگار میدهد ...
برگرد ...
تنهایی بهتر است
خودتی خودت
حداقل روحت آسایش بیشتری دارد
نگرانی كمتری داری
و میتوانی برای خودت باشی
هیچ كس دیگر به با هم بودن های قدیم اعتقاد ندارد
همه میخواهند تو را از سر خود باز كنند
كاش كمی عوض میشدیم
روزگاری خواهد رسید...
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...
به یاد من...
ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!
دلت هوایم را خواهد کرد...
به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!
بعضى اتفاق هاى خوب
اونقدر دیر مى افتن
كه باید رو به آسمون كرد
و گفت : وقتش گذشت
مال خودت...!
صدای ما رو
از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...
مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن
مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون
زیر چونشونه
در ضمن ،
پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته.....
یه وقتا دلت طوری تنگ میشه که مغزت کاملا فلج میشه
بدی هاش یادت میره
نامردیش یادت میره
بی محبتی و رفتارسرد و تلخش یادت میره
وقتی با بیرحمی تنهات گذاشت یادت میره
فقط میگی خدایا یه دقیقه ببینمش این دل وامونده آروم شه...!
تورا نه عاشقانه
نه عاقلانه
و نه حتی عاجزانه
که تو را عادلانه در آغوش میکشم
عدل مگر نه آن است که هر چیز سر جای خودش باشد؟؟!
به همه چیز عادت می کنیم
به داشته ها و نداشته هایمان
خیلی طول نمی کشد که
جلوی آینه زل بزنی به خودت
موهایت را کنار بزنی
و با خودت بگویی
اصلا مگر داشتی اش
مگر از اول بود ؟!
که بودن و نبودنش مهم باشد …
اگه یه روزرفتی وبرنگشتی بهت قول نمیدم
منتظرت بمونم...ولی ازت میخوام وقتی
برگشتی یه شاخه گل روی قبرم بذاری
عشق لحظه ای آدم راداغ میکند
ودوست داشتن آدم راپخته ترمیکند
هرداغی روزی سردمیشود
ولی هیچ پخته ای دیگرخام نمیشود...
اسم های مجازی
تصویر های مجازی
مشخصات مجازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنها یک چیز حقیقت دارد
تنهایی من...
یعنی میشود...؟؟؟
روزی در اغوشم بگیری بخواهم گله کنم بگویی هیس... هیچی نگو همه کابوس ها تموم شد
عاشقی شور نمی خواهد ، شعور می خواهد !
یادته میگفتی عشقمون مثل تو فیلماست ؟؟؟
تو نقشت رو خوب بازی کردی فقط من هیچوقت نفهمیدم اشتباهم چی بود که نقشمو دادن به یکی دیگه !؟!؟!
آدمای دلتنگ …
وقتایی که خیلی بهشون خوش میگذره و میخندن یهو سرشون رو برمیگردونن اونوری …
یکم ثابت میشن ؛ یواش یواش چشماشون پر اشک میشه …
“دل”
این کلمه ی بی نقطه ، گاهی برایت تنگ می شود تا حد یک نقطه
نامرد بعد از تو زندگیم در دو اتفاق خلاصه شد سیگار بعد از چایی...سیگار قبل از چایی....
امروز دوبار دلتنگ شدم ! یک بار برای تو و یک بار برای تو !!!
اول برای نداشتنت ، دوم برای نداشتنم …
دوستت دارم و نداری ام !
می روم و میدانم که تو زودتر رفته ای …
من ماندم و حلقه طنابی در مشت با رفتن تو به زندگی کردم پشت
بگذار فردا برسد می شنوی دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
******************
من که نقاشی ام تعریفی ندارد
لااقل خودت راهت را بکش و بـــــرو
******************
*
*
*
******************
دیروز با اول شخص بوده ایامروز با سوم شخص …
چه راحت با اشخاص رابطه داری
******************
*
*
*
******************
چقدر جالب !
تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه
اونم کسیه که داغونت کرده
******************
*
*
*
******************
قیافه ام تابلو شده بود !
گفتن : چی میکشی ؟
گفتم : زجر !
گفتن : نه یعنی چی مصرف میکنی ؟
گفتم : زندگی
******************
*
*
*
******************
هم قــــــــــد شدیم …
خدا میداند چه چیزهایی را زیر پاهایم گذاشتم
******************
*
*
*
******************
به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن
ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــــــــــــی معرفته
******************
*
*
*
******************
گاهــــــــــــــی دِلـــــــم
تفــــــــــــریح ناسالم می خــــــــــــواد
مثــــــــــــــــل فکر کــــــــــــردن به تـــــــــــــــــو
******************
*
*
*
******************
نه صدایش را نازک می کرد…
و نه دستانش را “آردی”…
از کجا باید به “گرگ” بودنش شک میکردم؟!!
******************
*
*
*
******************
مانند شیشه
شکستنـــــم آسان بـــود . . .
ولی
دیگـــر به مــن دست نزن
این بار زخمی ات خواهم کرد
******************
*
*
*
******************
احساس است…
مزرعــــه که نیست
هـــــی شخـــمش میـــــزنی لعنتــــــی…!
******************
*
*
*
******************
صدا …
دوربین …
حرکت …
باز هم برایم نقش بازی کن
******************
*
*
*
******************
اعتماد مثل کاغــذه … که اگه مچاله شد ،
هر چقدر هم صافش کنى محاله به حالت اولــش برگرده
******************
*
*
*
******************
وقتـــی دلـــت گــرفتـــه
وقتـــی غمگینـــی
وقتـــی از زنـــدگـــی سیــــری…
حـــواستـــو خیلـــی جمـــع کـــن چـــون طعمــــه خــوبـــی هستــــی
******************
*
*
*
******************
دنیا”را بغل گرفتیم
گفتند:امن است
هیچ کاری باما ندارد،
خوابمان برد.
بیدار شدیم،دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم
******************
*
*
*
******************
دلگیرم از مرغ هایی که دانه خوردنشان پیش ما بود و حالا برای دیگران تخم میگذارند….رفتند ولی می دانم روزی بوی کباب شدنشان به مشامم میرسد
******************
*
*
*
******************
سخــت است ببـــآزی
تمــآمـِ احـسآسِ پآکــَت را
و هنــــوز نفهمـیده بآشی
اصلــــا دوستـــَت دآشــت ؟؟؟!!
******************
*
*
*
******************
خدایا ; کم آورده ام ،صبری که داده بودی تمام شد،ولی دردم همچنان باقیست!!!
بدهکار قلبم شده ام میدانم شرمنده ام نمی کنی، باز هم صبر میخواهم
******************
*
*
*
******************
در عجبم……..!!
راننده نیستم……..!!
اما هر کس به من میرسد …….
مسافر است….!!!
******************
*
*
*
******************
وقــتی دست فــشردیــم
و قـــول دادیـــم …
فقــــط ،دست ِ تــو مـردانـه بــود!
و … قـــــول ِ من !!
******************
*
*
*
******************
آنقدر خــوب هستم که ببـخشمت … امــا …
آنقدر احمق نیستم که دوباره به تو اعتـــماد کنم
******************
*
*
*
******************
اسمت چی بود؟؟می خواهم بن بست های زنــدگی ام را به نـامت کـنم
******************
*
*
*
******************
تنهایی یعنی!!
یه پر از تو بالشتت دربیاری، ولی هیشکی نباشه بکنی تو دماغش
******************
*
*
*
******************
بی خیال است …
خیلی بی خیال !!!
همان کسی که تمام خیال من است …
******************
*
*
*
******************
جدیداً اسم خیانت شده یه اشتباه …
که باید ببخشی و فراموش کنی
وگرنه محکوم می شی به کینه ای بودن…!
******************
*
*
*
******************
عکست را نگاه میکنم آخ که این عکس پیر نمیشود ، اما پیرم میکند . . .
******************
*
*
*
******************
بهش گفتم حقیقت رو بگو تا روشن شم
وقتی حقیقت رو گفت کلا خاموش شدم . . .
******************
*
*
*
******************
این عشق برای من هیچ نداشت ، اما گلهای بالشم را “باغبان ” خوبی بود اشک های هر شب من .
******************
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد .. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند .. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند .. سپس به او گفتند : باید ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه .. پیرمرد غمگین شد .. گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .. پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .. پیرمرد گفت : زنم در خانه سالمندان است .. هرصبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم .. نمیخواهم دیر شود .. پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .. پیرمرد با اندوه گفت : خیلی متاسفم او الزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد .. حتی مرا هم نمی شناسد .. پرستار با حیرت گفت : وقتی نمی داند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته .. به آرامی گفت : اما من که میدانم او چه کسی است ..
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم كه میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت كنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم.
تا اینكه یك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی كه من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا كنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی...شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید...
چشمانش را باز كرد..دكتر بالای سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دكتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت كنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاكت دیده نمیشد. بازش كرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان كه این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری كه قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این كارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور كند..اون این كارو كرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا كرد و قطره های اشك روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نكردم...
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن
برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در
راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم
جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با
هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش
با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه
مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره
جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی
کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی
زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش
منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش
رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم
باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم
خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا
مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش
بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس
عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت
ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام
دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو
نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون
لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون،
همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب
هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که
بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری
اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی
که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به
اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی
نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو
چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام
پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه
تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو
نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای
دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی
خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز
خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.
دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو
بگیر. منم باهات میام . پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.
سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و
داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو
دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک
یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی
که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود
نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده
بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا
دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی
مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که
فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند
آن شب شب نحسی بود ...
با او تماس گرفت : چرا ؟ مگه من چی کار کردم ؟
دختر در جوابش : تو ... نه عزیزم تو خیلی پاکی ... ولی من ... تو لیاقتت بیشتر از منه ...
گفت : این حرفا چیه ؟ تو می دونی یا من ؟ من دوست دارم ... به خدا بدون تو می میرم ...
دختر گفت : این از اون دروغا بودا ... ولم کن ... ازت خسته شدم ... تو زیادی عاشقی ...
پسر : مگه بده آدم عاشق باشه ... ؟
دختر : آره واسه من بده ... عشق دروغه ...
پسر : نه به خدا من عاشقتم ...
دختر : ولم کن حوصلتو ندارم ...
پسر آهی کشید و گفت نه تو رو خدا نمی خوام از دستت بدم ...
صدای قطع شدن مکالمه آمد ...
تازه به خانه رسیده بود ... وارد اتاقش شد و با دیدن عکس او در پشت زمینه ی کامپیوترش ، اشکش جاری شد ...
آهنگ مورد علاقه ی او را گذاشت تا پخش شود ...
به اواسط آهنگ رسیده بود که بغضش ترکید ...
بود و نبودم ... همه وجودم ... آروم جونم ... واست می خونم ... دل نگرونم اگه نباشی بدون چشمات مگه میتونم ؟
گرمی دستات ... برق اون نگاه ... یادم نمیره طعم بوسه هات ... کاشکی بدونی اگه نباشی ... می شکنه قلبم بی تو و صدات ...
و می گریست ...
بدون شام خوردن به رختخواب رفت ... و با فکر او به خواب ...
ساعت 3:12 بامداد بود ... از جا پرید ... خواب او را دیده بود ...
بلند شد و روی تختش نشست ... به بی معنی بودن زندگی بدون او پی برده بود ...
نمی خواست دیگر با هیچ کسی باشد ... پیامکی ارسال کرد :
" الان که این پیامک رو می خونی جسمم با تو غریبه شده ولی بدون روحم همیشه دوست داره ، دیدار به روز بیداری بدن ها ... دوستت دارم ... بای "
به بیرون از اتاقش رفت ... داخل آشپز خانه شد ...
پنجره ی آشپز خانه به اندازه ی او بزرگ بود ...
داخل کوچه را نگاهی کرد ...
سکوت در کوچه ی ساختمانشان فریاد می کشید ...
پنجره را باز کرد ...
با باز شدن پنجره ، شب به داخل خانه نفوذ کرد ...
پاهایش را از پنجره بیرون گذاشت ... و بدنش هنوز لب پنجره بود ...
و وداع کرد ...
صدایی سرد از کوچه آمد ... ساعت 3:34 دقیقه بامداد بود ... جسمی به پایین افتاده بود ...
نخواست مزاحم کسی بشود برای همین نیمه شب را انتخاب کرد ...
و روحش به آرامش ابدی رسید و جسمش نسیب خاک شد ... همانطور که از خاک آمده بود ...
صبح مادرش قبل از اینکه به آشپز خانه برسد داخل اتاق پسر شد ...
پسر را نیافت ...
ولی گوشی او را در حال زنگ خوردن دید ...
تماس هایی پشت سر هم و بی وقفه از یک دختر ...
و ده ها پیام یکسان در گوشی دید که تازه از طرف دختر ارسال شده بودند :
" نه تورو خدا نه ... نمی خوام دیگه ازت جدا باشم .... فکر کن حرفای دیشبم فقط یه شوخی بود ...
تورو خدا ازم جدا نشو .... بخدا منم دوستت دارم "
زمان ارسال پیام ساعت 3:35 دقیقه ی بامداد بود ...
و مادر ... وارد آشپز خانه شد ... طبق عادت از پنجره به پایین نگاهی کرد ....